قصه ی ما یه جنون بود یه غرور یا که بد مستی و بی میلی و زور
شایدم ....
چشمامو نو بسته بودیم به روی نور !
* * * * * *
تمومش تو عالم قصه ها بود هر چی گفتیم یکی بود یکی نبود
یه سراب بود یه دروغ بود یه فریب چیدن سیب گلاب تو جنگل سبز غریب !
* * * * * *
دنبال آیینه بودیم ترک دیوار و دیدیم !
چک چک شبنمو خواستیم غار غار زاغو شنیدیم !
خودمون هم ندونستیم .....
چه بودیم !! چرا شکستیم !!
* * * * * *
قدر هم رو ندونستیم
به بهانه های ارزون
دلای همو سوزوندیم !
کفتر سپید عشقو
با دروغ و سنگ کینه
از خونه زدیم پروندیم
* * * * * *
حالا که سکوت سهمگین تو شب سیاه و سنگین
مث ابر سرد و غمگین سر ما سایه کشیده
حالا که واژه وحشت توی تنهایی و غربت
با غرور و بی مروت بین ما فاصله کرده
رو به آیینه نشستیم خسته از جدایی هم
از سر شرم و خجالت یا که لبریز ملالت
نفسو تو سینه بستیم
برای فرار از خود
آیینه رو زدیم شکستیم !!
ج _ علیخانی
نظرات شما عزیزان: